اخبار اقتصادی
آرش زاهدی . ۳۵ ساله و زاده انارک نایین ،اصفهان که بعد از فارغالتحصیلی شغل اجدادیاش را دنبال کرده و حالا بهعنوان سرپرست و رئیس ایستگاه نظارت در مجتمع معدنی مهدیآباد مشغول به کار است
به سختی معدن سرب به نرمی قلب آهو
گزارش ازسهیلا نوری
راننده با لهجه شیرین یزدی از فرودگاه تا معدن مهدیآباد یزد راجع به همه چیز توضیح میدهد؛ اینکه چطور آهوها و گورخرها به معدن پناه آوردهاند و اینکه چطور جوانها، دومین معدن بزرگ سرب و روی جهان را اداره میکنند. به ورودی روستا که میرسیم، با دست سمت چپ را نشان میدهد و میگوید: «همین خیابان را که تا انتها برویم به سایت میرسیم.»
ایران آنلاین / تابلوی بزرگ کنار جاده، مسیر «مجتمع معدنی مهدیآباد» را نشان میدهد. دشتی وسیع و بیآب و علف که تا چشم کار میکند با کوههای عظیم محصور شده. میگویند ۷۱۶ میلیون تن ذخیره زمین شناسی در این منطقه قرار گرفته که بعد از معدن «مونت» در استرالیا، دومین ذخیره سرب و روی جهان است. اما آنچه من را برای بازدید از این معدن ترغیب کرد، این چیزها نیست. شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید بین ۳۶۰ تا ۳۷۰ نفر در این مجتمع فعالیت میکنند که بخش زیادی از آنها جوان هستند؛ عبدالمجید آزاد، سیدعباس حسینی، سعید حسنی، محمد حسیم خضری،
روح اله پوراحمدی، افشین عباسی، مظاهر بابامراد، امراله تیموری، ابوذر قیسنژاد، آرش عیسوند و آرش زاهدی که همه متولد دهه ۶۰ و از مشاوران عالی معدن هستند و همین طور جوانان دیگری که مستقیماً بسیاری از فعالیتهای معدن در دست آنهاست.
آنها که هرکدام مسئولیتی بشدت حساس برعهده دارند، اهل تهران، شیراز، شهرضا، سقز و شهرهای دیگر هستند، اما بهدلیل آنکه تخصصشان ایجاب میکند در بیابانها و دور از شهر و دیار خود فعالیت کنند، روزها، هفتهها و حتی ماهها از خانه و خانواده دور میمانند.
آرش زاهدی یکی از همین جوانهاست. ۳۵ ساله و زاده انارک اصفهان که بعد از فارغالتحصیلی شغل اجدادیاش را دنبال کرده و حالا بهعنوان سرپرست و رئیس ایستگاه نظارت در مجتمع معدنی مهدیآباد مشغول به کار است. از آغاز کارش اینطور میگوید: «۲۲ ساله بودم که کارم را در معدن زغال سنگ طبس شروع کردم. شروع خیلی سختی بود. برای اینکه از استخراج تا آتشباری و هر کاری که فکرش را بکنید انجام میدادم.
۲ سال که گذشت، به معدن سنگ آهن در جاده طبس منتقل شدم و از سال ۱۳۹۳ هم در مجتمع معدنی مهدیآباد فعالیت میکنم. ۹ سال است ازدواج کردهام و چندسالی است که آرتین و نیکان به زندگی من و همسرم معنا دادهاند. شغل سختی دارم اما تلاش میکنم تا زندگی راحتی داشته باشیم و سختیهایی را که خودم کشیدهام بچههایم نکشند.
آرش که مسئولیت سنگینی دارد به سه شیفت کاری جوانها در این مجتمع معدنی اشاره میکند: «با اینکه در این منطقه وسیع، امکان نوررسانی به همه بخشها با محدودیت روبهروست، اما ماشینآلاتی که از آنها استفاده میشود به قدری گرانقیمت است که اگر قرار باشد با تاریک شدن آسمان کار را تعطیل کنیم انگار نیمی از سال را فعالیت نکردهایم و این ضرر بزرگی است که بر پروژهها وارد میشود، برای همین چارهای نداریم جز اینکه هر سه شیفت کاری را پر کنیم.»
تقابل استرس و آرامش
این مجتمع معدنی در قلب منطقه حفاظت شده «کالمند» احداث شده که به غیر از بزسانان، آهو، جبیر، گورخر ایرانی، شاه روباه، روباه شنی، شغال، گربه کمیاب پالاس، کاراکال، جوجه تیغی، خارپشت، زاغ بور، کبک، هوبره و تیهو هم در این منطقه حفاظت شده وجود دارد. کاظم خالقدادی یکی از متفاوتترین کارها را در این مجتمع معدنی انجام میدهد. خودش میگوید: «وقتی چشمههای اطراف خشک شد و دیگر غذای کافی برای این حیوانهای وحشی پیدا نشد، به اطراف خوابگاههای کارگران و کارشناسان مجتمع آمدند و از سر ناچاری شروع کردند به خوردن برگهای درختان کاج که بسیار تلخ و بدمزه است تا اینکه به دستور رئیس وقت برای این حیوانات علوفه خریدیم و از من خواسته شد علوفهها را به این زبان بستهها برسانم. اوایل از من میترسیدند اما مدت زیادی نگذشت که باهم دوست شدیم و حالا کافی است سوت بزنم تا گله گله به دامنه کوه بیایند و علوفه بخورند.»
اگر کارت شناساییاش را نمیدیدم محال بود باور کنم ۳۹ ساله است. تمام موهای سرش سفید شده و آفتاب داغ یزد صورتش را حسابی سوزانده. او از سال ۱۳۸۶ بهعنوان سوخترسان در مجتمع معدنی مهدیآباد مشغول به کار شده اما از آنجا که بومی همین منطقه و از بچگی عاشق حیوانات بوده، کار دیگرش مراقبت از بزها و میشها و قوچها و بقیه حیوانات دور و بر سایت است.
امیر کاباره جوان با انگیزه دیگری است که در بخش متفاوتتری فعالیت دارد. او با ۳۸ سال سن، رئیس ایمنی، بهداشت و محیط زیست ایمیدروست. مانند سایر اعضای این مجموعه حضور در معادن مختلفی را تجربه کرده و به قول خودش نان معدن کاری خورده است. حتی دلیل آشنایی امیر با همسرش هم همین معدن بوده و از اواخر سال ۸۸ که ازدواج کردهاند هر دو از تهران راهی یزد شده اند: «در کار معدن ایمنی از شروط اساسی است به همین دلیل مسئولیت سنگینی دارم، حتی زمانهایی که در خانه هستم، تا تلفنم زنگ میخورد تن لرزه میگیرم اما خوشبختانه مباحث مربوط به اچ اسای یا سلامت، ایمنی محیط زیست در ایران در حال نهادینه شدن است. البته خوشحالی دیگرم از این است که به فعالیتهای زیست محیطی هم رو آوردهام. بعد از خشکسالی منطقه دوباره احیا شد و برای حیوانات آبشخور احداث شد و چون علوفه و آب آشامیدنی در اختیارشان قرار دادیم زاد و ولد آنها بیشتر شده و حالا تعدادشان به بیش از ۳۰۰ رأس رسیده. از این نظر از خودم احساس رضایت دارم و هر زمان که از کار خسته و آزرده میشوم با دیدن این حیوانات که فضای کاری سخت و خشن ما را تلطیف کردهاند آرامش میگیرم.»
به عشق روزهای روشن
هرچند که این جوانها پذیرفتهاند سختیهای کار معدن را تحمل کنند، اما طبیعی است که محدودیتهای موجود از انرژی آنها میکاهد. محمد حسین خضری با ۲۹ سال سن یکی از کم سن و سالترینهای معدن است و ۴ سالی از ازدواجش میگذرد. او بهعنوان مهندس نقشهبرداری معدن، به اینکه تجهیزات کارشان آنگونه که باید نیست انتقاد دارد: «کار من نقشهبرداری است، مبحثی که در دنیا بشدت تحت تأثیر تکنولوژی است. درحالی که تمام تجهیزاتی که ما در این مجتمع داریم قدیمی است. چه اشکالی دارد ما هم با تجهیزات بهتر و بیشتری فعالیت کنیم که هم کارها با دقت و کیفیت بهتری انجام شود و هم زمان کمتری برایش صرف کنیم.» او همچنین از میان آسیبهای جسمانی که با کار در معدن رابطه مستقیم دارد به بیماری تنفسی اشاره میکند و میگوید: «کار در معدن با جسم ما سر و کار دارد. به همین دلیل بسیاری از معدن کارها به مشکلات ریوی دچار میشوند. من اگر کار دیگری بلد بودم از این کار دست میکشیدم، مثل خیلی از همکلاسیهای دانشگاهیام که در کارهای دیگر مشغول هستند و حتی درآمدی بیشتر از من دارند.»
بعد از او عمار علیپرست از کم سنترینهاست. او هم در معدنهای زنجان، کرمان و ارومیه کار کرده و حالا بهعنوان رئیس روابط عمومی ایمیدرو فعالیت دارد: «به شخصه از اینکه شغل ما تحولی را در مملکتمان به وجود میآورد احساس خوبی دارم و به این فکر میکنم که با موفقیت این مجموعه معدنی تا ۱۰۰ سال دیگر هم خیر و برکت نصیب کشورمان میشود. برای همین دور بودن از خانواده را به عشق چرخیدن چرخهای صنعت این مملکت تحمل میکنم.» محمد کریمی هم اپراتور بیل مکانیکی و ۳۵ ساله است. دخترش پرنیان یک سال و چهارماهه شده و او فقط میتواند هر ۱۵ روز یکبار شاهد شیرین زبانیهایش باشد. به قول خودش تنها دلیلی که باعث شده دوری از خانواده را که در اصفهان زندگی میکنند تاب بیاورد، حقوقی است که از کار در مجتمع معدنی مهدیآباد میگیرد وگرنه بشدت گلایهمند است: «من بچه اصفهان هستم و شرکتهای ذوبآهن و فولاد مبارکه اصفهان با محل زندگیام فاصله چندانی ندارند، اما استخدام در این شرکتها و بخشهای دیگر اصفهان به این راحتیها نیست. من هم که نمیخواهم خانوادهام را در مضیقه بگذارم، حاضرم سختی این کار را به جان بخرم و هر روز دورادور با همسر و دخترم یک ساعت تلفنی حرف بزنم تا بتوانم این دوری را تحمل کنم.»
در مسیر امید
حمید رضا حمایت معاون مجتمع معدنی سرب و روی مهدیآباد که همسر و دو دخترش ساکن کرمان و خودش دو روز آخر هفته به جمع خانواده باز میگردد میگوید: «۱۶ سال قبل وارد این حرفه شدم. آن وقتها ۲۳ روز در معدن مشغول بودم و۷ روز فرصت داشتم به تهران برگردم. به قدری شرایط کار در معدن سخت بود که آن ۷ روز حتی از راه رفتن در پیادهرو هم لذت میبردم، اما حالا فرق کردهام. اتفاقها و کارهای سخت آدم را قوی میکند و روحش را میپروراند.» حمید از سالهای دور تا هنوز پیانو مینوازد و باور دارد موسیقی در کنار فضای سخت و خشنی مثل معدن معنای کاملی پیدا میکند. شاید برای همین است که نگاه متفاوتی دارد: «خانوادههایمان مثل ریهای که در معدن آسیب میبیند، در معرض آسیبهای کار ما قرار دارند و این ما هستیم که باید هنر به خرج دهیم و هر دو بخش زندگیمان را بدرستی حفظ کنیم. بالاخره عدهای هم باید کوه را بکنند همانطور که عدهای باید لوازم خانگی بفروشند.»